شقایق بهار
انجنیر خلیـل الله روًوفی انجنیر خلیـل الله روًوفی

اهـدا به بزرگمرد فرهیختهً کشورم

جناب نبی عظیـمی

 

 

اینک هنگام بهاراست و ولی،

من ازین زاغهً حسرت زده گان، حیرانم

با کدامین غزل شاد وهوس خیز زمان

مقدمش را به نوازش گیرم

بذردستان عطش دیدهً خود را

به تمنای کدامین ثمری

دردل خاک کدامین چمنی ـ  افشانم !

که بهارو چمنم درشرر حادثه ها سوخته است

 

حاصل دست غریبانهً من

دردل این چمنستان بهار

رویش باغ گلیست

ازتبارگل صحرای شقایق

که به هربرگ و رگ و ریشهً آن

خون یک نسل شهیـد گمنام

با هزاران شرر وولوله جاریست هنوز

 

بذردستان عطش دیدهً من

مزرعی خفته به خاکسترو دودیست،

که درساحت شـبخون زده اش

شبچـراغی روشن نیست

آسمانش غم دیرینه بدامن دار

سوگ بگرفته درینجا سحر فروردین

قصهً کوچ پرستوها را

باغ درباغ دلم، جنگل پرخاطره ایست

که درآزمونگهً صدها شب توفان وتگرگ

افق قامتش ازپا نفتادست هنوز

 

اینک امروزکه دروسعت این خاطره ها

فصل جان پرور نوروزجوان آمده است

من چه گویم زبهار!

ازچه توصیف کنم !

همه کس میداند

حاصل فصل بهارانهً من

نفس سرد زمستان دارد

سرزمین دلم ازعطر گل گندم وازجوشش پیمانه

تهیست.

اپریل  2009

کسـل ــ  جـرمنی


April 12th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان